پانصد و سی و هفتمین روز
شیرینم سلام امروز با همدیگه کلی پیاده روی کردیم با هم رفتیم خرید تو هم عشق خرید اساسی تو یه مغازه که رفتیم چون با کالسکه رفته بودیم اول گذاشتمت بالای پله ها بهت گفتم مامان جونم اینجا لطفا بایست تا کالسکتو بیارم بالا تو هم تا رسیدی بالای پله ها رفتی داخل مغازه یک راست پشت پیشخون و رفتی یه جامدادی که اونا بود رو برداشتی به آقا میگی چنده؟ منم تندی اومدم گفتم مامان جون وای این مال آقاهه ازشون اجازه نگرفتی برداشتی شما هم گفتی به آقا اجازه بدید برداریم سرتم کج کردی دستاتم گرفتی جلو آقاهه هم کلی ذوق مرگ شده بود رفته بودیم رولان مگه میومدی بیرون رفته بودی پشت یه رگال قایم شده بودی هیچی هم نمی گفتی که من نتونم پیدات کمک وق...
نویسنده :
مامان لیلی
23:52